کیتلاین/ سرویس ترجمه: توضیح سردبیر: کارل مارکس از بزرگترین نظریهپردازان جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی به شمار میرود. یادداشت زیر، خلاصهای از مقالهی جان بلَمی فاستر، استاد جامعهشناسی دانشگاه ارِگون در مجلهی مانثلیریویو (دسامبر ۲۰۱۶) است. این مقاله مروری بر نظریات انتقادی مارکس دربارهی صنعت غذا در نظام سرمایهداری ست که به علاقهمندان به تاریخ اندیشهورزی پیرامون غذا تقدیم میگردد. بدیهی است انتشار این مطلب به معنای تأیید محتوای آن از سوی کیتلاین نیست.
غذا یکی از تضادهای اصلی سرمایهداری امروز است و علیرغم تولید گستردهی غذا، گرسنگی هنوز یکی از مسائل مهم جهان به شمار میرود. در این باره، نظریههای مارکسیِ گوناگونی دربارهی مسألهی غذا مطرح شده، اما تصور رایج این است که مارکس به طور مستقیم به این مسأله نپرداخته است. در این مقاله نشان میدهم که اتفاقاً مارکس توجه زیاد و نگاه دقیقی به مسألهی غذا به ویژه در بریتانیای اواسط سدهی نوزدهم (دورهای که آن را انقلاب دوم کشاورزی مینامند) داشته است. مطالب مارکس در مورد غذا، در آثار گوناگون وی پراکنده است، با این حال به لحاظ محتوایی یکدستی و انسجام دارد.
به نوشتهی مارکس و انگلس، «اولین مقدمهی وجود بشر» تولید لوازم امرار معاش است که نخستین این لوازم، غذا ست. مارکس در کتاب «سرمایه» مینویسد: «هر کار و زحمتی، در اصل در جهت تصاحب و تولید غذا ست.» در این یادداشت، برای ارائهی تحلیل مارکس از کالایی شدن غذا در جامعه سرمایهداری، از مصرف غذا آغاز میکنم و به تولید غذا و رژیمهای غذایی و نهایتاً به مسائل اساسی مارکس، یعنی خاک و متابولیسم انسان و طبیعت میرسم. هدفم این است که نشان دهم مسألهی اصلی غذا در جامعهی امروز نه قیمت آن یا اَشکال غیرعقلانی مصرف آن، بلکه گسست متابولیک در فرایند تولید غذا ست.
کالاشدگی غذا
در مسألهی غذا، برای مارکس مصرف غذایی طبقات بالا چندان مهم نیست، بلکه تغذیهی اکثریت جمعیت، یعنی طبقهی کارگر شهری و روستایی اهمیت دارد. مطابق گزارشات پزشکی در دههی ۱۸۶۰، غذای اصلی طبقهی کارگر انگلستان در آن زمان عمدتاً «در هر وعده، چای و نان» بوده است. به عبارت دیگر، تغذیهی کارگران دورهی ویکتوریا مبتنی بر کربوهیدرات و چربی بوده، و پروتئین و بسیاری ویتامینها از جمله ویتامین سی و دی را کم داشته است. آنان همچنین از سبزیجات تازه و شیر محروم بودهاند. ضمن اینکه ساعات کار روزانهی آنان طولانیتر و سالهای کارشان بیشتر از کارگران امروز بوده است. فردریش انگلس هم در کتاب «وضع طبقهی کارگر در انگلستان»، به مشکلات ناشی از سوءتغذیهی کارگران از جمله از ریخت افتادن استخوانها اشاره کرده است.
اما بحث مارکس دربارهی کالاشدگی غذا، صرفاً محدود به میزان و نوع تغذیهی طبقهی کارگر نیست، او همچنین به بیکیفیت شدن و مسموم شدن غذا در حین کالایی شدن اشاره دارد. بحث تقلب در ترکیب و افزودن مواد نامناسب به غذا که امروزه نیز بسیار مطرح است، در آن دوره نیز مورد توجه مارکس و انگلس قرار گرفته بود. انگلس با استناد به گزارشی در نشریهی «لیورپول مرکوری» اشاره میکند که تولیدکنندگان صنعت غذا، شکر را با صابون، کاکائو را با چربی کثیف گوسفند، و فلفل را با خاک و کاه آغشته میکنند.
مارکس با استناد به گزارشهای دکتر هَسِل، تأکید داشت که تولیدکنندگان مواد غذایی نه فقط غذا را ناخالص میکنند، بلکه برای کاهش هزینههای تولید یا برای افزایش فروش، موادی به آن اضافه میکنند که گاهی حتی سمی است. این غذای بیکیفیت علاوه بر اینکه به مصرف طبقهی کارگر میرسد، مورد مصرف طبقهی متوسط نیز هست. تحلیل میکروسکوپی دکتر هَسِل، پزشک لندنی، از ۲۵۰۰ نوع غذا و نوشیدنی، وجود مادهی سمی سفیدکننده در نان، آهن و جیوه در فلفل، مس در ترشی، اکسید آهن در کنسرو گوشت و ماهی و سس را نشان میداد. در گزارش خودِ هَسِل نیز آمده بود که «علت عمدهی وجود این همه ناخالصی و افزودنیهای ناسالم در این سطح گسترده، میل تولیدکنندگان به سود بیشتر است.»
مارکس مسألهی ناخالصی در مواد غذایی را به تحلیل طبقاتیاش مرتبط کرد. به نوشتهی او، «نان فقرا» کاملاً با نان توانگران فرق دارد و با توجه به عدم رعایت بهداشت در مراحل تولیدش، بسیار بیشتر در معرض آلودگی و ناخالصی ست. در حالی که نان توانگران با آرد سفید و خالص تولید میشد و رنگی روشن داشت، نان سیاه فقرا به واسطهی تیرگیاش میتوانست انواع افزودههای مضر را در خود پنهان کند. بنابراین، تغذیهی ناسالم و حتی مسموم طبقهی کارگر دورهی ویکتوریا، یکی از وجوه مهم تحلیل مارکس از مسألهی غذا ست. از نظر او، وضع خوراک طبقهی کارگر بخشی از دیالکتیکِ بزرگترِ فقر در جامعهی سرمایهداری ست. در واقع مسائل اصلی تحلیل مارکس، یعنی فقر غذایی کارگران و تقلب و تدلیس در تولید غذا به انگیزهی سود بیشتر، کماکان مسألهی امروز ما هم هست.
تغییر رژیم غذایی
مارکس برای نخستین بار مفهوم «رژیم نوین» غذایی را در تحلیل اقتصاد سیاسی وارد کرد که به معنای تحول نظام تولیدات غذایی در بریتانیا در دههی ۱۸۴۰ میلادی است. در سال ۱۸۴۶، دولت بریتانیا با الغای قوانین غلات، به تجارت آزاد تن داد. تولید گندم در بریتانیا کاهش، و میزان واردات آن افزایش یافت. کشت نوبتی و بهرهگیری از کود شیمیایی و ماشینآلات در کشاورزی به طور گسترده رایج شد. اما از سوی دیگر، بسیاری از زمینهای بزرگ مزروعی به عنوان مرتع استفاده شد، که این خود به معنای رفتن به سمت یک رژیم غذایی با محوریت گوشت و لبنیات به جای غله و حبوبات بود. در حالی که غله و حبوبات، غذای اصلی طبقات کارگر بود، گوشت و تا حدودی لبنیات، عمدتاً به مصرف طبقات بالا میرسید. حتی آن موقع هم تردیدی نبود که کدام استفاده از زمین برای تولید غذا، بهرهوری بیشتری دارد.
مسألهی دیگر مارکس بهرهکشی گسترده از حیوانات بود که نگهداری و تغذیهشان طوری تنظیم میشد که با سرعت رشد کنند و سلاخی شوند. لَوِرنی، ستایشگر رژیم نوین غذایی بریتانیا، در آن زمان نوشته بود که کشاورزی بریتانیا «از یک فرایند طبیعی بیشتر و بیشتر به سمت یک فرایند کارخانهای میرود؛ از این به بعد هر زمین کشاورزی نوعی ماشین است … این ماشین بخار ستونهای دود را بر مناظر سبز استوار میکند». مارکس بر خلاف او، معتقد بود که کشاورزی انگلستان بر واردات از خارج متکی است که موجب اتلاف انرژی زیادی میشود، و همچنین با کوتاه کردن زمان رشد دام، مانع سیر روند طبیعی حیات حیوان میشود. مارکس در یادداشتی منتشرنشده نگهداری و تغذیهی گاوها در سلول را «نفرتانگیز» توصیف میکند: «حیوانات در این زندانها زاده میشوند و آنقدر آنجا میمانند تا زمان کشتنشان فرارسد.» در حالی که تا پیش از ۱۸۴۸ حیوانات تا حد ممکن به هوای باز آورده میشدند.
گسست متابولیک و رژیم نوین تولید غذا
مارکس معتقد است که نظام تولید سرمایهدارانه، هر چند تولید کشاورزی را افزایش میدهد، اما همچنین باعث از بین رفتن مواد مغذی خاک میشود. وقتی کشاورزی الگوی سرمایهداری را میپذیرد، میبایست دائماً محصول خود و ارزش افزوده را بیشتر کند، در نتیجه، از حالت خودکفای زیستمحیطی خارج میشود. کشاورزان در این نظام اقتصادی، به خاطر فشار بازار ناچار به حداکثر بهرهکشی از خاک هستند. این به لحاظ زیستمحیطی به نوعی گسست متابولیک منجر میشود، به این معنی که سرعت مصرف مواد مغذی خاک از سرعت فرایند احیای خاک بیشتر میشود.
منطق پنهان این سیستم اقتصادی حکم میکند که انرژی را بیشتر و بیشتر از خارج از سیستم وارد کند. از همین رو، انگلستان به منظور تقویت خاک کشاورزیاش، به طور بیسابقهای کود گوانو را از پرو و غذای دام را از کشورهای دیگر وارد کرد. بنابراین، تولید انبوه و سرمایهدارانهی گوشت در انگلستان، به قیمت افزایش واردات گندم (غذای کارگران)، کُنجاله (غذای دام)، و کود (غذای زمین) صورت گرفت. به بیان موجز مارکس در کتاب سرمایه: «تولید سرمایهدارانه … فنون و میزان پیچیدگی فرایندهای اجتماعی تولید را توسعه میدهد، اما در همان حال، منابع اصیل ثروت – یعنی خاک و کارگر – را نابود میکند.»
ترجمه و تخلیص: علی تدین
آشپزهای بزرگی مثل Massimo bottura و یا Rene redzepi سالهاست در تلاش هستند تا جامعه رو به سمت استفاده بهینه از منابع غذایی ترغیب کنند. کتاب bread is gold یکی از این تلاش هاست برای سوق دادن جامعه به مصرف صحیح مواد خوراکی.
??
بله کتاب آقای بوتورا تلاش ارزشمندی در این حوزه است. ضمن اینکه اصولاً الگوهای سنتی تغذیهی عموم جامعه (در شرق و غرب) به گونهای بودهاند که سرعت مصرف منابع، با سرعت بازتولید طبیعت هماهنگی داشته. بازگشت به برخی از الگوهای سنتی نیز از نظر من میتواند این فرایند پرشتاب زوال زمین را کندتر کند. هر چند بخش عمدهی مسأله به سیستم کلان اقتصادی بازمیگردد که اصلاح فرهنگی به سختی میتواند بر آن مؤثر شود.