اوقات خوش در قهوهخانه: از خاطرات سعید نفیسی
گردآوری: علی تدین منبع:سعید نفیسی، به روایت سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، تهران: نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۸۱
کیتلاین/ سرویس تحریریه: قهوهخانه، بخشی از حوزهی عمومی سنتی در شهرهای ایران بود که معمولاً مردان بعد از کار روزانه، دو سه ساعتی در آن میگذراندند. قهوهخانه محلی برای ملاقات و معاشرت با دوستان، و گاهی تفریح، در حین صرف چای و قلیان بود. در دورهی جدید، در کنار تحولات سریع فرهنگی، قهوهخانه هم رقیب تازه و از فرنگآمدهای به نام کافه پیدا کرد. با این حال هیچ یک از این دو رقیب هنوز پس از این همه سال، نتوانسته دیگری را از میدان به در کند. هر چند هر یک از این دو به تدریج نقش متفاوتی در حوزهی عمومی یافتهاند و انگار به نوعی تقسیم کار و حضور موازی رضایت دادهاند.
روشن است که کارکرد اجتماعی و فرهنگی قهوهخانه در جامعهی سنتی قدیم، کاملاً متفاوت از قهوههخانههای امروز بوده است. خاطرات سعید نفیسی، هر چند مربوط به اواخر دههی ۱۲۹۰ و پس از آن است، اما شمهای از این کارکرد اجتماعی و فرهنگی را در جامعهای که هنوز سنت نقش ارگانیک پررنگتری داشته، به دست میدهد. نفیسی خودش از آن دسته جوانان متجدد و فرنگرفتهای بود که نه در قهوهخانههای قدیمی، بلکه در کافههای تازهتأسیس لالهزار جمع میشدند، با این حال از آنجا که در خانوادهای سنتی زاده شده بود، با فضاهای سنتی حوزهی عمومی (که تا پایان دورهی پهلوی اول سهم اجتماعی به مراتب بیشتری داشتند) نیز کاملاً آشنا بود. در ذیل گوشهای از خاطرات او دربارهی قهوهخانههای تهران را نقل میکنیم.
نفیسی دربارهی اهمیت و نقش اجتماعی قهوهخانه برای مردم معمولی آن روزگار مینویسد: «تقریباً همهی مردم طبقهی سوم [طبقهی عامهی مردم] تهران، دو سه ساعت اول شب را در قهوهخانهها میگذراندند. معمولشان بود که همیشه به همان قهوهخانه میرفتند و کسانی که با آنها کار داشتند یقین داشتند که در فلان ساعت در فلان قهوهخانه هستند. چنانکه در بسیاری از شهرهای اروپا هم معمول است که هر کس کافهی مخصوصی پسندیده و در ساعت معینی در آنجا برای دیدار دوستان حاضر است. تنها با این تفاوت که در اروپا هر کس پول چای و شربت و چیزی را که خورده است خود میدهد، اما در تهران کسی که زودتر آمده و دوستان بر او وارد شده بودند، جداً مقید بود که پول چای قلیان همه را بدهد و خودداری از این کار را «بیغیرتی» میدانستند.»
قهوهخانههای معروفی در تهران بودند که هر کدام زیبایی و جاذبهی خاصی داشتند: «در هر محلهی تهران قهوهخانهی بزرگی بود که پاتوق جوانهای محله بود. در خیابان ناصرخسرو در انتهای یکی از کوچههای ضلع شرقی، قهوهخانهی بسیار معروفی بود که باغچهای داشت و به همین جهت به آن «باغچهی علیجان» میگفتند و یکی از مراکز مهم طبقهی سوم [عامهی مردم] تهران بود. در زیر شمسالعماره نیز قهوهخانهی بسیار معروفی بود که هنوز هم هست، اما صد یک رونق و وسعت سابق را ندارد و به آن قهوهخانهی پنجهباشی میگفتند. چیزی که بر جلوهی این قهوهخانهها بسیار میافزود، این بود که قفسهای فراوان بلبل و قناری و کرک و طرقه و بدبده و انواع پرندگان خوشآواز در آنها بود و در فصول مختلف هر یک از این مرغان نغمهسرایی میکردند و راستی گاهی ارکستر کامل بسیار دلپذیری تشکیل میدادند. بسیاری از این قهوهخانهها در فصل خوش بهار و تابستان و پاییز تهران، تختها و نیمکتهای خود را در پیادهرو میگذاشتند. همچنانکه در بسیاری از شهرهای اروپا و حتی در قاهره هم معمول است …»
در قهوهخانههای قدیم، تفریحاتی رواج داشت که امروزه از بین رفتهاند. مشتریان علاوه به چای و قلیان و معاشرت، گاهی با اشتیاق به نقالی نقالان گوش میسپردند. نفیسی به یاد میآورد که: «برخی از این نقالها و شاهنامهخوانها و درویشان مداح، راستی در فن خود نبوغ داشتند. […] پیداست که در میان جوانان ولخرج و خودنما مسابقه بود که به نقال و شاهنامهخوان و درویش بیشتر پول بدهند. صاحب قهوهخانه مطلقاً از این پولها سهمی نداشت و به اصطلاح «تلکه رفتن» از ایشان را کسر شأن و دون مقام خود میدانست.»
تفریح رایج دیگر، تقلید یا نمایشهای روحوضی بود: «قهوهخانههای بزرگ در فضای وسیعی دایر بود. در میان آن فضا تختی مانند تخت تکیه ساخته بودند و اول شبها یک دسته بازیگر که به آنها مقلد یا تقلیدچی میگفتند در روی آن تخت یک تئاتر واقعی میدادند. نمایشنامهای را که در همانجا و در همان مجلس با کمال سرعت سر هم میکردند […] سه چهار دستهی بزرگ از این مقلدها در تهران بودند. معروفترین آنها دستهای بود که به مناسبت نام سردسته به آن «دستهی مؤید» میگفتند و «پاتوق» آنها به اصطلاح آن روز، […] قهوهخانهی بزرگی بود در میان خیابان چراغبرق، در ضلع جنوبی آن، معروف به قهوهخانهی زرگرآباد. در این اواخر به تقلید متجددین معمول شده بود که در دم در بلیط میفروختند، اما پیش از آنها این هم معمول نبود.»
فضای قهوهخانهها حتی شبها بعد از تعطیلی هم کارکردی داشت که شاید برای امروزیان غریب باشد: «دو یا سه ساعت که از غروب آفتاب میگذشت، همه […] با یاران وداع میکردند و نزد زن و بچهی خود میرفتند. قهوهخانه بسته میشد و تنها غریبان بیخانمان روی تختها میخوابیدند و کسی مزاحمشان نبود. در آن زمان در سراسر تهران برای همین غریبان، دکانهای بسیار متعدد هلیمپزی و آشپزی و کلهپزی و کبابی و شیربرنجپزی و فرنیپزی و جگرکپزی و انواع خوراکهای دیگر دایر بود. دیزیپزها عادت داشتند که آبگوشت بسیار لذیذی در دیزیهای گلی فراهم میکردند و آن را در تنورهای نانوایی میپختند و میفروختند.
یک دیزی متوسط پر از چربی و نخود و لوبیا و گوشت و پیاز و گاهی مخلفات دیگر، بیش از ده شاهی ارزش نداشت. یک نوع جگرک میپختند که به آن «حسرتالملوک» میگفتند و یک نوع فرنی میپختند که به آن «یخدربهشت» میگفتند، و در ضمن انواع حلوا و ترحلوا در بازار پخته میشد. زمستانها صبح زود یک آش بسیار گرم و بسیار گوارا بر سر هر گذری برپا بود. بعضیها هم پاتیلی بزرگ پر از شیر جوشانده و شیرینکرده در سر راهها میگذاشتند و این چیزی است که در اروپا هم بسیار دیده میشود.»
گردآوری: علی تدین
منبع:
سعید نفیسی، به روایت سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، تهران: نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۸۱
سعید نفیسی خدمات شایانی به فرهنگ این مرز و بوم داشت.یادش گرامی.متشکر از مطلب شما.
اصل کلمه کافه در واقع همان قهوهخانهست. قهوهخانههایی که در ایران دایر شدند هیچکدامشان قهوه به مشتری نمیدهند و نام واقعیشان همان چایخانهست. قهوه خانهها در اروپا که به نام کافه میشناسیم بیشتر قهوه به مشتریان عرضه میکردند که به اشتباه همان نام در ایران باب شده است.
چه جالب،واقعا؟
کرک و طرقه و بدبده چه پرندگانی هستند؟
کرک و بدبده همان بلدرچین و طرقه همان توکا است.